فرمانروایی ضحاک بر ایران در روزگاران دور، فرمانروایی ظالم و مستبد به نام «جمشید» زندگی میکرد. زمان فرمانروایی جمشید طولانی شده بود و مردم که در رنج و سختی روزگار میگذرانیدند، تصمیم گرفتند تا به این زندگی بیهوده و فرمانبرداری خود از جمشید ستمگر پایان دهند. مردم همگی برای یک شورش عظیم خود را آماده کردند و از گوشه و کنار ایران سپاهیانی گرد هم آمدند تا به یاری یکدیگر موفق به نابودی جمشید شوند. ظرف مدتی کوتاه، سپاهی بزرگ تشکیل شد و سرداران با یکدیگر به مشورت پرداختند و به این نتیجه رسیدند که با سپاه ضحاک متحد شده و با آنان علیه جمشید قیام کنند. ضحاک با این پیشنهاد موافقت کرد و به یاری سپاه ایران برخاست؛ و پس از پیروزی بر جمشید، حکومت ایران زمین را در دست گرفت. ایرانیان خوشحال و شاد از اینکه جمشید ستمگر را نابود کرده بودند، حکومت ضحاک را قبول کردند، غافل از اینکه ضحاک نیز در ظلم و خونخواری مانند جمشید و حتی بدتر از او بود. در زمانی کوتاه، مردم سرزمین ایران به افرادی افسرده و غمگین تبدیل شدند. هر روز دو جوان به دستور ضحاک با پای خود به سوی مرگ میرفتند و کسی حق اعتراض نداشت. ذوق و هنر از میان مردم رخت بسته بود و کشتار و غارت اموال مردم بیگناه و افسونگری رواج مییافت. پدران و مادران در غم از دست دادن جوانان خود، خون میگریستند. ظلم و ستم در آن سرزمین بیداد میکرد. در آن تاریکی وحشت و اختناقی که در ایران زمین حاکم بود، ناگهان دو جوان دلیر و آگاه برای پایان دادن به قتل و کشتار جوانان توسط ضحاک، تصمیم تازهای گرفتند. آن دو جوان که «ارمایل» و «گرمایل» نام داشتند، با پشتکار خود هنر آشپزی را فرا گرفتند و برای کار در آشپزخانه ضحاک به سوی دربار رفتند. از آن روز به بعد، ارمایل و گرمایل از هر دو جوانی که برای کشته شدن آورده میشدند، یکی را آزاد کرده و به سوی دربارش میفرستادند و به اجبار نفر دیگر را قربانی میکردند و مغز سر او را با مغز گوسفند مخلوط کرده و غذای مارها را تهیه میکردند. بدین ترتیب، هر شب یک جوان از چنگال مرگ رهایی مییافت و به سوی خانوادهاش باز میگشت. |