برشده پیکر

«برشده پیکر» یک صفت مرکب است که معمولاً برای توصیف کسی یا چیزی به کار می‌رود که اندامی ورزیده، خوش‌تراش یا متناسب دارد. این واژه بیشتر در ادبیات و متون رسمی یا توصیفی استفاده می‌شود.


تحلیل دستوری (گرامری):

  • نوع واژه: صفت مرکب
  • اجزای تشکیل‌دهنده:
    • «برشده»: اسم مفعول از مصدر «برشدن» (به معنای رشد یافته، بالا آمده، برآمده)
    • «پیکر»: اسم به معنای بدن، اندام، جسم

در مجموع، «برشده پیکر» به صورت صفت برای توصیف افراد یا اشیایی که بدن یا اندام ورزیده و خوش‌تراش دارند، به کار می‌رود.


تحلیل ریشه‌شناسی (اتیمولوژی):

  • «برشده»
    • «بر»: پیشوند به معنای بالا، برآمده
    • «شده»: صیغه ماضی نقلی از فعل «شدن» (به معنی رشد یافته یا برآمده)
  • «پیکر»:
    • واژه‌ای فارسی به معنای بدن، اندام، جسم؛ در متون کهن و ادبیات فارسی نیز بسیار به کار رفته است.

کاربرد واژه:

«برشده پیکر» اغلب در متون ادبی، شعر و توصیفات رسمی برای اشاره به افرادی با اندام متناسب، خوش‌تراش یا ورزیده به کار می‌رود. مثال:

  • «آن جوان برشده پیکر، با قامتی استوار وارد میدان شد.»
  • «در میان جمع، تنها او برشده پیکر و خوش‌سیما بود.»

این واژه برای ایجاد تصویری مثبت و تحسین‌آمیز از اندام یا ظاهر فرد یا شیء استفاده می‌شود.

 

پیکر به معنی بدن، تنه یا قامت انسان یا هر موجود زنده است. همچنین به معنای شکل، قالب، مجسمه یا شمایل چیزی نیز به کار می‌رود.

تحلیل دستوری (گرامری)

  • نوع واژه: اسم (اسم عام)
  • مفرد/جمع: مفرد (جمع: پیکرها)
  • جنسیت: در فارسی بی‌جنسیت است، اما معمولاً برای انسان یا موجودات زنده به کار می‌رود.
  • نقش در جمله: می‌تواند نقش نهاد، مفعول یا مضاف‌الیه را داشته باشد.

تحلیل ریشه‌شناسی (اتیمولوژی)

  • واژه «پیکر» از فارسی میانه paykar گرفته شده است.
  • در متون کهن فارسی نیز همین معنا را داشته و به معنی بدن یا قامت آمده است.
  • در متون ادبی، گاهی به معنی قالب یا مجسمه هم به کار رفته است.

کاربرد واژه «پیکر»

  1. در معنای بدن:
    مثال: پیکر بی‌جان او را یافتند.
    (بدن بی‌جان او را یافتند.)
  2. در معنای مجسمه یا شمایل:
    مثال: پیکر فردوسی در میدان شهر نصب شده است.
    (مجسمه فردوسی در میدان شهر نصب شده است.)
  3. در معنای شکل و قالب:
    مثال: این ساختمان پیکر زیبایی دارد.
    (این ساختمان شکل زیبایی دارد.)
  4. در ادبیات:
    معمولاً در متون شعری و ادبی برای توصیف زیبایی، لطافت یا عظمت بدن یا شکل چیزی به کار می‌رود.

خلاصه:
پیکر واژه‌ای فارسی است که به معنی بدن، مجسمه یا قالب چیزی به کار می‌رود و ریشه آن به فارسی میانه بازمی‌گردد. کاربرد آن در زبان روزمره و ادبی رایج است.

Nach oben scrollen