فتح دژ آلانان

سلم که درون در منتظر رسیدن تور بود، هنگامی که با ناباوری خبر کشته شدن او را توسط منوچهر شنید، با ترس و دلهره در فکر چاره‌ای برای رهایی خود از آن مهلکه بود. از سوی دیگر، منوچهر و قارن در فکر راهی برای تسخیر دژ آلانان بودند. آنها می‌دانستند که آن دژ غیرقابل نفوذ است و تنها با حیله و نیرنگ می‌توان به آنجا راه پیدا کرد. قارن به منوچهر گفت: «ای پادشاه جوانمرد! من پیشنهادی برای تسخیر دژ دارم.»

منوچهر گفت: «اگر می‌دانی راه درست و عاقلانه‌ای است، بگو.» قارن پاسخ داد: «همه ما می‌دانیم دژ آلانان محکم و پایدار است. پس برای حمله به آن دژ و از بین بردن دشمنان، باید در فکر دسیسه و نیرنگی باشیم. اگر شما راضی باشید، من به همراه سپاهیانم وارد دژ خواهیم شد و با نقشه‌های حساب‌شده آنان را از پای درمی‌آوریم.»

منوچهر متعجب گفت: «چطور به راحتی و بدون خونریزی می‌توانی به داخل دژ راه پیدا کنی؟!» قارن خندید و گفت: «سرورم، شما انگشتری را که از دستان تور بیرون آورده‌اید به من بدهید تا به وسیلهٔ آن نگهبانان را فریب بدهم و به آسانی با سپاهیانم وارد دژ شوم.»

منوچهر پیشنهاد قارن را پسندید و انگشتر را به او داد و برایش آرزوی موفقیت کرد.

پس قارن به همراه شش هزار پهلوان نامدار به سوی دژ به راه افتاد و تا تاریک شدن هوا صبر کرد. هنگامی که سکوت و تاریکی شب بر دشت حکمفرما شد، قارن گرشاسب را صدا زد و به او گفت: «بیست نفر از سپاهیان را با خود همراه کن و آماده رفتن به دژ باشید.» گرشاسب اطاعت کرد و به سوی سپاهیان رفت. آنگاه قارن به سوی شیرویه رفت و به او گفت: «ای پهلوان! من به همراه گرشاسب و بیست نفر از سپاهیان به داخل دژ خواهیم رفت. تو باقیمانده سپاه را همین‌جا آماده نگه‌دار. اگر سپیده دم فردا پرچم ما را بر فراز دژ آلانان دیدی، با سرعت سپاهیانت را با خود همراه کن و به سوی در بیا.»

شیرویه قبول کرد و سپس قارن به همراه سپاهش به سوی دژ رفت. هنگامی که او به پای دژ رسید، نگهبانان فریاد زدند: «آی غریبه! کیستی و از کجا می‌آیی؟» قارن با اطمینان خاطر جواب داد: «ما سپاهیان شکست‌خورده تور هستیم و از سوی او آمده‌ایم!» نگهبان پرسید: «از کجا بدانم که راست می‌گویی؟ آیا نشانی از او به همراه داری؟» قارن انگشتری تور را بالا سر گرفت و گفت: «نشانی از این! این انگشتری آن دلاور بی‌همتاست که به دستان منوچهر ظالم کشته شد. خودم آن را از دستش بیرون آوردم تا بتوانم دوباره به شما بپیوندم و انتقام سرورم را از آن دشمنان خونخوار بگیرم.»

نگهبان که با دیدن انگشتری تور به قارن اعتماد کرده بود و با شنیدن سخنان نرم و مهربانانه‌اش، با اطمینان در را باز کرد، قارن و سپاهش به راحتی وارد دژ آلانان شدند.

شب سپری شد و صبح فردا، قارن با زیرکی بر فراز باز دژ رفت و بی‌درنگ پرچم ایرانیان را برافراشت. شیرویه و سپاهیانش که منتظر این علامت بودند، با سرعت به سوی دژ حمله کردند. از یک سو، قارن و افرادش در داخل دژ به کشتن دشمنان پرداختند و از سویی دیگر، شیرویه و باقیمانده سپاه به کمک همدستان خود وارد شدند و با شجاعت بر ترکان تاختند.

سپاهیان ترک و چین که غافلگیر شده بودند، ناامیدانه به دفاع از خود پرداختند و قادر به نجات خود از چنگ پهلوانان ایرانی نبودند. در مدت کوتاهی، دژ به ویرانه‌ای تبدیل شد و خون سرتاسر آن را فرا گرفت. ایرانیان با دلاوری بسیار پیروزی را از آن خود کردند و دژ به آسانی توسط آنان فتح شد.

Nach oben scrollen